اولين ناناسي خاله هدياولين ناناسي خاله هدي، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

❤خاله هدی❤

التماس دعا

1391/6/23 4:40
نویسنده : خاله هدی
947 بازدید
اشتراک گذاری

دوستاي عزيزم، الان بيشتر از يكماهه كه زمان دفاع از پايان نامه ام مشخص شده و من هفته ديگه بايد روز سه شنيه 28 شهريور ساعت 8 صبح از حاصل يك و نيم سال تلاشم دفاع كنم. اما، استاد راهنمام يه ده روزيه رفته مسافرت و تا 25 شهريور هم بر نمي گرده. هنوز يه مقدار از كارام دستشه و استاد مشاورم هم ميگه بعضي از قسمتهاي تحليلي مشكل دارن. الان منم و 200 صفحه پايان نامه و استاد راهنمايي كه نيست و نه جواب تلفن ميده و نه ايميل!

دوباره مجبور شدم يه هفته سركار نرم. خدا عمر بده به مديريت پرستاري مون كه دوستي رو در حقم تمام كرد و مثل مامانا رفته برام مرخصي گرفته. من الان يك هفته است كه نزديك 16- 17 ساعت هر روز پشت كامپيوترم. چشمام تار تار شده و كمر و پا و دستم هم خراب خرابه ... ديشب دوستم كه استاد راهنما و مشاور و داورش با من يكيه زنگ زد و گريه و زاري كه دكتر ش. استاد مشاور گفته شما به دفاع نمي رسين برين تاريخ دفاع رو بندازين عقب تر. درحاليكه ما شش ترمه هستيم و نمي تونيم. از سه شنبه شب دارم خون گريه مي كنم.

سه شنبه شب داشتم زار مي زدم و براي اينكه ياسمين نياد توي اتاقم در رو بسته بودم ولي صداش كه اومد طاقتم طاق شد و در رو باز كردم، با كله اومد تو و ماماني هم پشت سرش كه مراقبش باشه.

ديد دارم گريه مي كنم، كمي شيطنت كرد و مثل هميشه رفت تا كامپيوترم رو خاموش كنه. نشستم روي زمين كنار كامپيوتر تا نتونه. ديد اشكام بند نمياد اومد نشست روي زمين كنار دستم و ميزد روي پاهام تا حواسم رو پرت كنه ولي گلوله گلوله اشك مي ريختم... ماماني يهو همين جوري گفت ياسمين براي خاله دعا كن كارش درست شه... ياسمين يهو دستاشو كرد بالا و شروع كرد به گفتن يه چيزايي. خيلي تحت تاثير حركتش قرار گرفتم و اشكام بيشتر جاري شد. بلند شد و منو بوسيد و رفت بيرون و دوباره برگشت پيشم و آروم نشست كنارم روي زمين. من و ماماني هاج و واج نگاهش مي كرديم. دختري كه روي زمين بند نميشه اومده بود تا بهم دلداري بده. دوباره از جاش بلند شد و گونه و لپم رو كند و بوسيد و بعد گونه ماماني رو... تا نصفه شب هم به خاطر مشكلم و هم تحت تاثير حركت ياسمين گريه مي كردم...

امشب چهارشنبه شب هم در گوش محمد گفتم برام دعا كنه و اونم زل زد توي چشمام جوري نگام ميكرد كه انگار ميفهمه چي ميگم و نگاه نافذش دوباره اشكم رو در آورد.  ياد اولين باري افتادم كه از ياسمين خواستم براي كمر دردم دعا كنه و ... نمي دونم خدا آيا اين بارم دستم رو مي گيره يا نه. خيلي زحمت كشيدم و رنج بردم توي اين يكسال و نيم. خيلي چيزا هست كه نميشه گفت.

در شرايطي كه دانشجوي مشروط خودمون با مدير گروه و استاداي دانشگاه خودمون پايان نامه گرفتن، من كه جز ممتازترين دانشجوهاي دانشگاه بودم تا آخرين لحظات استاد پيدا نمي كردم. دليلشون واضح بود، پايان نامه من تحليلي بود و جديد و البته بحث ميان رشته اي كه يه سرش به روايات و احاديث مي خورد و خب، خيلي ها با اين چيزها كنار نميان. در ضمن، تا وقتي كپي پيست كردن مطالب ديگرون هست و مدرك گيري الكيه چرا استاداي عزيز و گرانمايه وقتشون رو صرف كارهاي تحليلي يه انسان خل مشنگي مثل من بكنن.

شاگرد مشروط كلاس ما الان يكساله كه مدرك فوق ليسانشو گرفته و من كه ترم آخر معدلم بالاي 19 شد شايد 6 ترمه هم نتونم مدرك بگيرم و اونوقت براي دكترا هم مشكل دارم.

اين روزا فهميدم كه مشكل از منه،‌ هميشه اين منم كه گير دارم. براي تمديد گواهينامه دو ماه مي دويدم و از اين مركز به اون مركز من رو مي فرستادن! در صورتيكه يه آشنايي كه حتي مدرك معافي سربازي هم نداره به راحتي گواهينامه اش رو تمديد كردن و خودشم شاخ در آورده بود. يا شخص ديگه اي كه 2 تا عمل جراحي داشت و پلاتين توي پاشه بدون رفتن به پزشك گواهينامه اش رو گرفت. اما من، آدم سالم و بي گناه!!!

هر كاري ميكنم توش گيره،‌ دست رو هر چي ميذارم مشكل دار ميشه، حتي وقتي كه مي خوام برم از آب سرد كن يخچال آب بخورم آبش تموم ميشه.

صد دفعه اين دانشگاه لعنتي گفته تاييد تحصيلي كارشناسيت نيومده و هزار دفعه رفتم اون دانشگاه قبلي و ميگن فرستاديم براشون و ...

ماشين بيچاره ام يه صداي ريزه ميداد و مامانم حساس شده بود روش. داد  اين پسر همسايه مون كه توي همين كاراست درستش كنه، آوردنش لاستيك زاپاس نو روش با يه لاستيك كهنه عوض شده، آچار و ... روش رو برداشتن. اولين بار كه كله سحر ميخواستم برم سر كار تا استارت زدم فقط برف پاكنش كار ميكرد و ماشين روشن نميشد! الان ماشينه صبحها بايد چندبار استارت بخوره و كلي گاز بدم كه روشن بشه و سر پيچ و وسط ترافيك خاموش ميكنه و آقايون نه چندان محترم رو با گفتن متلك دلخوش مي كنه.

ماشين عروسم الان شده ... چي بگم!

پارسال يه هفته مرخصي مي خواستم كه برم دنبال كاراي اين پايان نامه كه همه بيمارستان رو ريختن به هم براي جانشين من،‌ خدا رو شكر توي اين زمينه هم نوبر هستم و جايي كه آبدارچي و نظافتچي و حتي رييس و مدير جانشين دارن من بي جانشينم! اشكمو در آوردن و دلمو شكوندن و به جاي من آقاي فلاني سه هفته رفت ايرانگردي به اسم اينكه خانمشون بعداز فوت باباش ناراحت هست. اينجا هم خانم همكار به من كارمند ترجيح داده شد و ديگرون سه هفته رفتن خوشگذروني.

اما امسال مجبور شدن بهم مرخصي بدن چون تهديد كردم استعفا مي دم! بعداز مرخصي هم همه كارهاي يكماه رو كه بايستي به اصطلاح جانشين انجام ميداد گذاشته بودن تا خودم انجام بدم!

بهرحال، اين همه گفتم و گفتم تا بگم خيلي گيرم،‌ خيلي مشكل دارم، منظورم پايان نامه است. همه چي نذر كردم، نذر هاي آنچناني كه در و ديوار به لرزه مياد ولي ... تا الان نتيجه نگرفتم. براي همين الان كه ساعت حدود 4.40 دقيقه صبح روز پنجشنبه 23 شهريوره اومدم تا ازتون بخوام برام دعا كنين. شايد از دعاي شما خدا نظري بهم بكنه. 5 روز ديگه دفاعمه و استادم مفقود الاثره!

تو رو خدا، فقط يه دعاي كوچولو برام كنين. خيلي محتاجم و هيچ راهي ندارم. دعا كنين گشايشي توي كارم پيش بياد. خواهش مي كنم. مستاصل شدم عين يه زلزله زده كه زير آوارهاي خونه اي كه با دستاي خودش با عشق و شور ساخته گير افتاده اما الان ديگه راهي براي نفس كشيدن نداره و داره كم كم جون ميده... من همون زلزله زده ام كه داره مي ميره ... دعا كنين برام...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامان گلی
23 شهریور 91 20:57
انشالله مشکلتون هرچه زودتر حل بشه ما خاله هدی شادو پرازاحساس وسرشار از ذوق وسلیقه را دوباره درکنار خودمون داشته باشیم وازنوشته هاش لذت ببریم


ممنونم التماس دعا
خاله هدی 2
24 شهریور 91 15:09
سلام هدی جون واااای خیلی برات ناراحت شدم عزیزم واقعا که خیلی نامردیه غصه نخور ایشالله درست میشه دل بچه ها خیلی پاکه ایشالله مشکلت رفع میشه ما هم واست دعا می کنیم ایشالله که حل بشه و ما بازم همون خاله هدای سرحال و شادو با حضور پررنگ و همیشگی ببینیم که تند تند بیاد و از خواهرزاده های گلش بگه و عکسااشونو برامون بذاره ایشالله درست میشه حالا ببین
دور از جون خاله جون اصلا نگو که من خدای نکرده بدشانسم به خدا توکل کن فقط بسپار به خدا ببین چقدر آروم و قشنگ همه چی درست میشه

هدي جون تو رو خدا التماس دعا. خيلي خيلي محتاجم

امیر
24 شهریور 91 16:04
سلاااااااااااااااااااااام واقعا شرمنده من اشتباه ی گرفتیم خدا مادرتونو سلامت کنه....مگه رشته ی شما چیه که باید به خاطرش اینقد زحمت بکشید؟؟
فدا فدا عمو جون تو از اولشم باهوش بودی انشالله که نتیجه زحمتتو میگیری خاله هدی ما هم دعا میکنیم مثل یاسمین جوننننننننننننننننننننننننننن راستی شما مثل اون زلزله زده نیست دااااااااااااااااا امیدوار باش خالههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه حتما اینو گفته یاسمین خیلی برام جالبه حراکت این دخملی شما.....بازم میگم ما همه براتون دعا میکنیم خبری خوش رو زود بهمون بدیددددددددددددددددد

خواهش مي كنم. من زبانشناسي خوندم ولي كارم روي نشانه شناسي روايات آخرالزمانيه. هر فرضيه ام يه پايان نامه است كه متاسفانه چون استاد درست و حسابي نداشتم يك سال و نيمه كش دار شده. بالاي 300 صفحه شده. دعا كنين انشااله خدا دستمو بگيره و روسفيد بيرون بيام. ممنونم از لطفتون
مامان دینا جون
24 شهریور 91 22:26
وای خدای من.خاله هدی مهربون نبینم اشک بریزی.از ته ته دلم برات دعا میکنم.هفته پیش دفاعیه همسرم بود براش یه نذری کردم که خدارو شکر قبول شد.همون نذرو برات میکنم.ایشالا که خدا رو سیاهم نمیکنه.غصه نخور الان شما باید پر انرژی باشی که بتونی خوب دفاع کنی.منتظر خبر خوشت میمونم.

قربون محبتت. تو رو خدا التماس دعا. خيلي مشكل داره كارم.ممنونم دوست مهربونم
مامان قند عسل
25 شهریور 91 22:46
انشالله که همه چیز حل میشه و به موقع بتونین دفاع کنین.

ممنونم. خدا رو شکر به کوری چشم استادای عزیزم!!!! تونستم خوب دفاع کنم
مامان چند تا فرشته
26 شهریور 91 18:36
سلام هدی نازنین وبلاگ نو مبارک
کار دانشگاه همینه دیگه ..همش یه چیزی توش لنگ میزنه اما یه روزی دلت برای همه اینا تنگ میشه
خدا خودش کمکت میکنه عزیزم حتما حکمتی تو کاره
الا بذکرالله تطمئن القلوب

ممنونم از یادآوری این آیه زیبا. لطف کردین خانمی
میترا
27 شهریور 91 1:33
امیدوارم مشکلت حل بشه عزیزم. بیای و با خوشحالی از موفقیتت برامون بگی و ما رو هم خوشحال کنی. نگران نباش حتما درست میشه


مرسی دوسی مهربونم
امیر
27 شهریور 91 8:39
سلام وای چه رشته ی عالی کمکی از دست ما بر میاد؟؟؟
خدایا خاله هدی رو موفق کن این همه زحمت کشیده باشه خدای بگو باشه





هدی خانوم روحیه تو بی نظیره باور کن


ممنونم. شما لطف دارین. خدا رو شکر به خوبی تموم شد
مامي نسيم( مامان ملودي )
27 شهریور 91 9:18
من از الان دعا ميكنم تا فرداد خوب دفاع كني گلم


مرسی ممنونم. خداروشکر تموم شد رفت پی کارش
خاله هدی 2
27 شهریور 91 19:47
هدی جون تو رو خدا زود بیا خبر بده چی شد؟؟؟؟؟ایشالله که فردا دفاع می کنی آره؟؟


آخی ببخشید دیر اومدم اینجا. تا صبح ساعت 5 داشتم روی پاورپوینتم کار می کردم و 8 هم دفاع بود که با دعای شما دوستای خوبم به خوبی تموم شد. انشااله مراحل بعدی
مامان گلی
29 شهریور 91 0:05
دخترعزیزم هدی جون روزت مبارک


ممنونم مرسی مامان گلی مهربون
مامي نسيم( مامان ملودي )
29 شهریور 91 10:33
چي شد چيكار كردي ؟

عزیزم ممنونم از لطفت. خدا رو شکر به خوبی تموم شد.
خاله هدی 2
30 شهریور 91 16:13
خداروشکر...

خاله هدی میای و ما رو نگران می کنی و میری؟!؟!؟! دیگه خبر خوشو بهمون نمیدی؟؟
میدونی من چقدر اومدم سر زدم ببینم چی شده ولی خبری نبود چند بارم از مامان یاسمین پرسیدم که اونم جواب نداد

ببخشید...شرمنده... من تا 5 صبح داشتم کار میکردم و هشت هم دفاعم بود. 72 ساعت یک پشت فقط درحد نماز و غذا استراحت داشتم و البته یکی دوبار یک ساعت بینش خوابیدم... شاهکار کردم به خدا. کامپیوتر هنگ کرد همه مطالبم پریده بود و ... فقط دعای دوستان بود که همه چی جور شد. به خدا از بس گفتم یا امام زمان دیگه روم نمی شد اسمشو بیارم. بعداز دفاع هم دیگه از کامپیوتر و دم و دستگاش زده شدم. یکسال و نیم عین میرزا بنویس نوشتم و نوشتم و نوشتم تازه فقط 250ص رو دادم برای پایان نامه. حالا قرار شده ویرایشش کنم و بدم برای چاپ کتاب و کنارش یه دانش نامه. خلاصه خواهر کلی دست و کمر و گردن و ذهنم خسته است...
مامان دینا جون
30 شهریور 91 19:10
خدا رو شکر خاله هدی مهربون.مثل اینکه مشکلتون حل شده.نمیدونین چقدر خوشحال شدم.تبریک میگم.همین امشب میرم نذرمو ادا میکنم.


مرسی. خیلی لطف کردی عزیزم. توروخدا با این دل پاکت همیشه برام دعا کن.بازم مرسی
مامان قند عسل
31 شهریور 91 1:28
خدا رو شکر.تبریک میگم عزیزم.


ممنونم. از دعای شما خوبان بالاخره تموم شد
هدی جون
31 شهریور 91 15:47
سلام
اسم من هم هدی ست
یه سر هم به ما بزنید


چشم عزیزم مخلص همه هدی خانم ها هستیم
مامان زهرا
2 مهر 91 0:23

خدا رو شکر هدی جون
کاش شیراز بودم و میتونستم برای دفاعت بیام
ایشالا تو همه مراحل زندگیت موفق باشی خواهر

ممنونم دوست خوبم. انشااله شما هم موفق باشین
مامان زهرا
2 مهر 91 0:24
خصوصی
امیر
2 مهر 91 20:55
سلام خیلی خوشحالم خاله هدی گل کاشتی
همیشه موفق باشی.....خدایا شکرتتتتتتتت



بازم اون لحظه ی که یاسمین اومد تو اتاقت جلوی نظرمه...شاد باشید

ممنونم.لطف دارین.شما هم موفق و شاد و سالم باشین انشااله
مامان قند عسل
2 مهر 91 23:45
هدی جون کجایی؟ دلمون تنگیده.


همین ورا میگردم. حوصله نوشتن ندارم. خوبم عسیسم
مامان چند تا فرشته
4 مهر 91 16:00
مبارک باشه خانمی


ممنونم عزیزم