التماس دعا
دوستاي عزيزم، الان بيشتر از يكماهه كه زمان دفاع از پايان نامه ام مشخص شده و من هفته ديگه بايد روز سه شنيه 28 شهريور ساعت 8 صبح از حاصل يك و نيم سال تلاشم دفاع كنم. اما، استاد راهنمام يه ده روزيه رفته مسافرت و تا 25 شهريور هم بر نمي گرده. هنوز يه مقدار از كارام دستشه و استاد مشاورم هم ميگه بعضي از قسمتهاي تحليلي مشكل دارن. الان منم و 200 صفحه پايان نامه و استاد راهنمايي كه نيست و نه جواب تلفن ميده و نه ايميل!
دوباره مجبور شدم يه هفته سركار نرم. خدا عمر بده به مديريت پرستاري مون كه دوستي رو در حقم تمام كرد و مثل مامانا رفته برام مرخصي گرفته. من الان يك هفته است كه نزديك 16- 17 ساعت هر روز پشت كامپيوترم. چشمام تار تار شده و كمر و پا و دستم هم خراب خرابه ... ديشب دوستم كه استاد راهنما و مشاور و داورش با من يكيه زنگ زد و گريه و زاري كه دكتر ش. استاد مشاور گفته شما به دفاع نمي رسين برين تاريخ دفاع رو بندازين عقب تر. درحاليكه ما شش ترمه هستيم و نمي تونيم. از سه شنبه شب دارم خون گريه مي كنم.
سه شنبه شب داشتم زار مي زدم و براي اينكه ياسمين نياد توي اتاقم در رو بسته بودم ولي صداش كه اومد طاقتم طاق شد و در رو باز كردم، با كله اومد تو و ماماني هم پشت سرش كه مراقبش باشه.
ديد دارم گريه مي كنم، كمي شيطنت كرد و مثل هميشه رفت تا كامپيوترم رو خاموش كنه. نشستم روي زمين كنار كامپيوتر تا نتونه. ديد اشكام بند نمياد اومد نشست روي زمين كنار دستم و ميزد روي پاهام تا حواسم رو پرت كنه ولي گلوله گلوله اشك مي ريختم... ماماني يهو همين جوري گفت ياسمين براي خاله دعا كن كارش درست شه... ياسمين يهو دستاشو كرد بالا و شروع كرد به گفتن يه چيزايي. خيلي تحت تاثير حركتش قرار گرفتم و اشكام بيشتر جاري شد. بلند شد و منو بوسيد و رفت بيرون و دوباره برگشت پيشم و آروم نشست كنارم روي زمين. من و ماماني هاج و واج نگاهش مي كرديم. دختري كه روي زمين بند نميشه اومده بود تا بهم دلداري بده. دوباره از جاش بلند شد و گونه و لپم رو كند و بوسيد و بعد گونه ماماني رو... تا نصفه شب هم به خاطر مشكلم و هم تحت تاثير حركت ياسمين گريه مي كردم...
امشب چهارشنبه شب هم در گوش محمد گفتم برام دعا كنه و اونم زل زد توي چشمام جوري نگام ميكرد كه انگار ميفهمه چي ميگم و نگاه نافذش دوباره اشكم رو در آورد. ياد اولين باري افتادم كه از ياسمين خواستم براي كمر دردم دعا كنه و ... نمي دونم خدا آيا اين بارم دستم رو مي گيره يا نه. خيلي زحمت كشيدم و رنج بردم توي اين يكسال و نيم. خيلي چيزا هست كه نميشه گفت.
در شرايطي كه دانشجوي مشروط خودمون با مدير گروه و استاداي دانشگاه خودمون پايان نامه گرفتن، من كه جز ممتازترين دانشجوهاي دانشگاه بودم تا آخرين لحظات استاد پيدا نمي كردم. دليلشون واضح بود، پايان نامه من تحليلي بود و جديد و البته بحث ميان رشته اي كه يه سرش به روايات و احاديث مي خورد و خب، خيلي ها با اين چيزها كنار نميان. در ضمن، تا وقتي كپي پيست كردن مطالب ديگرون هست و مدرك گيري الكيه چرا استاداي عزيز و گرانمايه وقتشون رو صرف كارهاي تحليلي يه انسان خل مشنگي مثل من بكنن.
شاگرد مشروط كلاس ما الان يكساله كه مدرك فوق ليسانشو گرفته و من كه ترم آخر معدلم بالاي 19 شد شايد 6 ترمه هم نتونم مدرك بگيرم و اونوقت براي دكترا هم مشكل دارم.
اين روزا فهميدم كه مشكل از منه، هميشه اين منم كه گير دارم. براي تمديد گواهينامه دو ماه مي دويدم و از اين مركز به اون مركز من رو مي فرستادن! در صورتيكه يه آشنايي كه حتي مدرك معافي سربازي هم نداره به راحتي گواهينامه اش رو تمديد كردن و خودشم شاخ در آورده بود. يا شخص ديگه اي كه 2 تا عمل جراحي داشت و پلاتين توي پاشه بدون رفتن به پزشك گواهينامه اش رو گرفت. اما من، آدم سالم و بي گناه!!!
هر كاري ميكنم توش گيره، دست رو هر چي ميذارم مشكل دار ميشه، حتي وقتي كه مي خوام برم از آب سرد كن يخچال آب بخورم آبش تموم ميشه.
صد دفعه اين دانشگاه لعنتي گفته تاييد تحصيلي كارشناسيت نيومده و هزار دفعه رفتم اون دانشگاه قبلي و ميگن فرستاديم براشون و ...
ماشين بيچاره ام يه صداي ريزه ميداد و مامانم حساس شده بود روش. داد اين پسر همسايه مون كه توي همين كاراست درستش كنه، آوردنش لاستيك زاپاس نو روش با يه لاستيك كهنه عوض شده، آچار و ... روش رو برداشتن. اولين بار كه كله سحر ميخواستم برم سر كار تا استارت زدم فقط برف پاكنش كار ميكرد و ماشين روشن نميشد! الان ماشينه صبحها بايد چندبار استارت بخوره و كلي گاز بدم كه روشن بشه و سر پيچ و وسط ترافيك خاموش ميكنه و آقايون نه چندان محترم رو با گفتن متلك دلخوش مي كنه.
ماشين عروسم الان شده ... چي بگم!
پارسال يه هفته مرخصي مي خواستم كه برم دنبال كاراي اين پايان نامه كه همه بيمارستان رو ريختن به هم براي جانشين من، خدا رو شكر توي اين زمينه هم نوبر هستم و جايي كه آبدارچي و نظافتچي و حتي رييس و مدير جانشين دارن من بي جانشينم! اشكمو در آوردن و دلمو شكوندن و به جاي من آقاي فلاني سه هفته رفت ايرانگردي به اسم اينكه خانمشون بعداز فوت باباش ناراحت هست. اينجا هم خانم همكار به من كارمند ترجيح داده شد و ديگرون سه هفته رفتن خوشگذروني.
اما امسال مجبور شدن بهم مرخصي بدن چون تهديد كردم استعفا مي دم! بعداز مرخصي هم همه كارهاي يكماه رو كه بايستي به اصطلاح جانشين انجام ميداد گذاشته بودن تا خودم انجام بدم!
بهرحال، اين همه گفتم و گفتم تا بگم خيلي گيرم، خيلي مشكل دارم، منظورم پايان نامه است. همه چي نذر كردم، نذر هاي آنچناني كه در و ديوار به لرزه مياد ولي ... تا الان نتيجه نگرفتم. براي همين الان كه ساعت حدود 4.40 دقيقه صبح روز پنجشنبه 23 شهريوره اومدم تا ازتون بخوام برام دعا كنين. شايد از دعاي شما خدا نظري بهم بكنه. 5 روز ديگه دفاعمه و استادم مفقود الاثره!
تو رو خدا، فقط يه دعاي كوچولو برام كنين. خيلي محتاجم و هيچ راهي ندارم. دعا كنين گشايشي توي كارم پيش بياد. خواهش مي كنم. مستاصل شدم عين يه زلزله زده كه زير آوارهاي خونه اي كه با دستاي خودش با عشق و شور ساخته گير افتاده اما الان ديگه راهي براي نفس كشيدن نداره و داره كم كم جون ميده... من همون زلزله زده ام كه داره مي ميره ... دعا كنين برام...