اولين ناناسي خاله هدياولين ناناسي خاله هدي، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

❤خاله هدی❤

نامه ای از طرف خدا

1391/5/31 13:53
نویسنده : خاله هدی
579 بازدید
اشتراک گذاری

 (این نامه رو از سایت نیک صالحی برداشتم البته احتمالا اصلش از افکار نیوز اومده بهرحال بخونید بد نیست)

----------------------------------------------------------------

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم

و امیدوار بودم که با من حرف بزنی حتی برای چندکلمه.....

نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد

از من تشکر کنی.

صبحانه خوردی و حواست به من نبود ( که ماه رمضان است )

سپس متوجه شدم که خیلی مشغولی

مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی

و قراری که با دوستت در دانشگاه داشتی.

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی

فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی

اما تو خیلی هراسان بودی.....

یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و

برای مدت نیم ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی.

بعد دیدمت که از جا پریدی.....

خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی ؛ اما....

...به طرف موبایلت دویدی

به پیامهای دوستانت جواب دادی و ایمیل و فیس بوکت را چک کردی

تا از آخرین اخبار و شایعات با خبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظر بودم...

با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم

که اصلاً وقت نداشتی بامن حرف بزنی

متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی،

شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی،

سرت را به سوی من خم نکردی

تو غروب به خانه رفتی و

به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.

بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی

شبکه های ماهواره را یکبار بررسی کردی

و در حال خوردن چیپس و تخمه به نظاره نشستی......

نمی دانم شبکه های ماهواره را دوست داری یا نه؟

در آن چیزهای زیادی نشان می دهند

و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛

در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...

باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم

و تودر حالی که تلویزیون را نگاه می کردی ، شام خوردی؛

و باز هم با من صحبت نکردی.

موقع خواب...،

فکر می کنم خیلی خسته بودی....

بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی

به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.

اشکالی ندارد......

احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت

و برای کمک به تو آماده ام.

من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.

حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور بادیگران صبور باشی.

من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.

منتظر یک سر تکان دادن...

دعا ، فکر ، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.

خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.

خب ، من باز هم منتظرت هستم؛

سراسر پر از عشق تو...

به امید آنکه شاید امروزکمی هم به من وقت بدهی.

آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟

اگر نه،عیبی ندارد،می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.

روز خوبی داشته باشی...

دوست و دوستدارت : خدا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان گلی
31 مرداد 91 15:24
هدی جون خیلی مطلب جالبیه .شاید باورت نشه از وسطهای مطلب متوجه شدم که منظورش خداوند که داره به بنده اش این حرفها را میزنه دلم لرزید به خودم گفتم من چقدر وقت گذاشتم برای رازو نیاز کردن با خداوند.گریه ام گرفت.


آره منم کلی اشکم جاری شد. واقعا ما داریم به کجا میریم؟؟؟؟؟!!!
مامان دینا جون
31 مرداد 91 19:53
نمیدونم چی بگم.داشتم به این فکر میکردم که واقعا ما چقدر واسه حرف زدن با خدا وقت میذاریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلیامون فقط وقتی اتفاق بدی تو زندگیمون بیفته یاد خدا میافتیم اونم برای گله و شکایت که خدا چرا اینجوری شد؟
خاله هدی عزیز ممنونم از محبتت.از دور میبوسمت.بازم مثل همیشه شرمنده مهربونیاتم.


قربان محبتت دوست عزیزم. انشااله خدا این بصیرت رو به همه مون بده تا در خوشی ها و شادی ها هم با همه وجود حسش کنیم و به یادش باشیم. همیشه سالم باشین